loading...

اقتصاد مقاومتی و تجارت جهانی

مجله دو زبانه فارسی و انگلیسی

بازدید : 535
دوشنبه 27 بهمن 1398 زمان : 2:41

عقاید در سینما نیز مانند عقاید در جهان، متناقض و متضاد است! مثلا استانیسلاوسکی می‌گوید: بازیگر باید طوری بازی کند که معلوم نباشد، بازی می‌کند، بلکه با نقش خود زندگی کند! اما برتولت برشت برعکس آن را می‌گوید. در تمام دنیا ممکن است به: هماهنگی بین عناصر سینمایی معتقد باشند، ولی برعکس انهم اتفاق بیافتذ. مثلا وقتی شهاب حسینی، نقش شهید بابایی را بازی می‌کند، واقعا شهید را قبول دارد. ولی حمیدی که نقش زنش را بازی می‌کند، اینطور نیست یعنی تا حالا نشده، یک زن هنرمند از چادر دفاع کند! یا در مراسم سینمایی، با چادر ظاهر شود. در واقع بیشتر برتولت برشتی هستند، تا استانیسلاوسکی. البته همیشه هم استانیسلاوسکی بودن خوب نیست! زیرا کسی که نقش معتاد یا فاحشه را بازی می‌کند، لازم نیست و نباید که معتاد شود. بنابراین یک ماتریس چهارخانه‌‌‌ای درست می‌شود که: فقط یک خانه آن درست است: کسی که نقش خوب را، خوب بازی کند. بهروز وثوقی نقش بد را هم خوب بازی می‌کند، نقش خوب را هم خوب! لذا فردی حنثی است. یعنی از خود ارزشی ندارد، ارزش او به نقش آفرینی اش است، ولی شهاب حسینی علاوه بر اینکه نقش بد را هم، خوب بازی می‌کند ولی خودش بد نیست! برای خود ارزشهایی را قبول دارد. دنیل رد کلیف، نقش هری پاتر را خوب بازی می‌کند، و آن را ارزش خود می‌داند: یعنی امثال فیلم‌ها جادگری و توهم زا، جای خود را بعنوان یک ارزش در سینما باز کرده است. واقعیت‌ها را دگرگونه کنند، بطوری که باور پذیر باشد. و در خارج از سینما هم از‌‌ان‌دفاع کنند. مانند کسانی از امریکایی‌ها رمبو می‌سازند، و از ایرانی‌ها تروریست. و به این نقش خود وفادار هم هستند. اما حالت چهارم کسانی هستند، که در برزخ عقیده و واقعیت، گیر کرده اند. این همان تناقض لوکیشن با دیالوگ است. یعنی تناقض را به درون فیلم تزریق می‌کنند. فیلمنامه به دنبال اثبات ایرانی مقتدر است، ولی بازی و لوکیشن طوری طراحی شده، که تماشاگر تمایلی به قبول آن ندارد. برخلاف سینمای آمریکایی، که مشحون از غرور ملی آمریکایی است، سینمای ایرانی مشحون از ضدیت با غرور ملی است. یعنی تماشاگر از سینما که بیرون می‌آید، فقط یک آرزو دارد : از ایران برود، چون اینجا جای زندگی نیست. هتل و دریا و رقص و آواز و خوشی و خوشبختی، همه در‌‌ان‌سوی مرزها است. و دراین سوی مرزها، مرگ و غم و سیل وزلزله و.. و بدبختی است. البته یک هماهنگی کامل بین فیلمهای ایرانی و آمریکایی هست، زیرا که انعکاس همان است. یعنی سینما گر ایرانی هم، مانند سینماگر آمریکایی معتقد است: ایرانی‌ها تروریست هستند، و آمریکایی‌ها ناجی! فقط لوکیشن آنها 20هزار کیلومتری جابجا شده است. از نظر زمانی هم، چنین اتفاقی، افتاده است. مثلا شفیعی کدکنی شعر معروفی دارد: به کجا چنین شتابان، گون از نسیم پرسید! به هر‌‌ان‌کچا که باشد به جز این سرا، سرایم. طبیعی است که اشعار نادرپور، نیما و سهراب و مربوط به دوران ستم شاهی بوده است. واین فاصله زمانی جابجا شده است. یعنی آنهاییکه در‌‌ان‌موقع این شعر‌ها را نشنیده، یا نفهمیده بودند. حالا می‌خواهند انتقام بگیرند. و بگویند هیچ فرقی نکرده است. این امر برخلاف ادعای ظاهری، یک عمق سیاسی دارد: که همان تضاد لوکیشن و دیالوگ، یا حرف و عمل است. لزومی‌ندارد که همه یک عقیده داشته باشند، ولی درک مفهوم زمان را نباید از دست بدهند، وفاداری به متن و فیلمنامه با خیانت به متن و اعتماد به حاشیه، از همین جا نشات می‌گیرد. کارگردان یا بازیگر باید متن را بفهمند و خوب اجرا کنند. نه اینکه بگویند متن را اینطوری نوشتیم، که مجوز بگیریم! ولزومی‌در اجرا نیست.

هنر در بیانات رهبری
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 4

آمار سایت
  • کل مطالب : 43
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 9
  • بازدید کننده امروز : 7
  • باردید دیروز : 72
  • بازدید کننده دیروز : 57
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 187
  • بازدید ماه : 2029
  • بازدید سال : 46182
  • بازدید کلی : 82914
  • کدهای اختصاصی